سورپرایز مامان زهرا
عزیزدلم مامان زهرات اینقدر دوست داره که از خیلی سال پیش به فکرت بوده
موقعی که دیگه مامانت بزرگ شدو دیگه سنش از عروسک بازی گذشت مامان زهرا همه عروسکامو جمع
کرد گفت اینارو برات نگه میدارم تا زمانی که خودت به سلامتی نی نی دار شدی بدم به نی نیت تا باهاشون
بازی کنه اون موقع من گفتم واااااااااااااااااااااااااااااااااااای کو تا من بزرگ بشم ازدواج کنم و نی نی دار بشم
مامان زهرا گفت صبر کن اون روزم میاد اون موقع خیلی ساده از کنار حرفای مامانیت گذشتم ولی الان میبینم
که راست میگفت چقدر زود زمان گذشت چقدر زود من بزرگ شدمو حالا خودم دارم صاحب یه نی نی ناز
میشم
عشق مامان اینا همه عروسکای دوران بچگی مامانه که کلی باهاشون خاطره دارم مامان زهرا با سلیقه
همه ی اینارو نگه داشته تا بدتشون به تو قند عسلم
این عروسکو وقتی که من 8ساله بودم مامانو بابام برام خریدن خیلی دوسش داشتم الانم هر وقت میرم
خونه مامان زهرا بغلش میکنمو براش لالای میخونم به شوق روزی که خدای مهربون تورو بیاره تو بغلم
عزیز دلم مامانی بی صبرانه منتظر به دنیا اومدنت تا برم برات کلی اسباب بازی بخرم تو هم همه اسباب
بازیاتو بیاری بریزی تو خونه کلی شلوغ کنی همش من خونرو تمیز کنم ولی تو دوباره همه چیزو بهم
بریزی آه کاش اون روزا زودتر بیاد